به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

عید غدیر خم


هجدهم ذوالحجه

سالروز واقعه ی غدیر

به ولابت رسیدن علی ابن ابیطالب(ع) و

انتصاب به حق امیرالمومنین به جانشینی رسول لله

بر تمامی جهانیان مبارک باد



نزدیک به میانسالی

هر کسی از سن خودش یه تعریف مجزا داره.

بعصی ها توی اوج جوانی احساس پیری بهشون دست میده حتی اگه فقط بیست سالشون باشه، یعضی ها هم در سن شصت و پنج سالگی احساس جوونی و شادابی میکنند.این به خیلی چیزا بستگی داره.

پول ، خانواده ، سلامن جسمانی ، شغل و کاروحرفه ، محیط زندگی ، شهر و استان و کشور محل تولد و اقامت ، اهداف زندگی و....


نزدیک به چهار روز دیگه تولدمه.نمیدونم الان باید شاد باشم یا ناراحت.نمیدونم باید حس جوونی داشته باشم یا حس پیری.ولی اینا خوب میدونم که:

زندگی با شرایط الان ( زتدگی با دلار دوازده هزارتومان ، زندگی با چندین و چند برابر شدن هممممه چیز ، زندگی با مردم و همشهری های سراسر شاکی و عصبی ، زندگی با مردمی که تماااام زندگیشون شده گرفتاری و بدهی و اینکه کاری واسشون از دستت برنیاد ، زندگی با دولت دروغگو ، زندگی با....... ) خیلی خیلی سخته و فقط مردم داخل ایران میتونند این شرایط را درک کنند.چون اگه اینجور زندگی کردن و با این شرایط زندگی کردن اونهم توی سال 2019 را برای مردم هرکشوری تعریف کنی ؛ تصور میکنه داری براش یه فیلم هالیوودی ژانر فوق ترسناک را تعریف می کنی.


و در آخر : پیشاپیش تولدم مبارک...


پاورقی نامه:

گاه رفتن به گریه میگویم

بی تو حتی بهار هم تلخ است

از نگاه شکسته ات خواندم

گزش انتظار هم تلخ است

چشم یعقوب من گواهی داد

صبر ایوب وار هم تلخ است

بر لبم خنده در دلم اندوه

خنده ی گریه وار هم تلخ است

ساختن در میان آتش و خون

با دل بیقرار هم تلخ است

بازگشت پس از دوسال و سه ماه...!!!!!

آخرین مطلبی که اینجا گذاشته بودم مربوط به دوسال و سه ماه پیش ( 16 اسفند 92 ) بوده.چقدر سریع گذشت...

الان که خاطراتم را مرور میکنم میبینم چقدرررررر این مدت فراز و نشیب های عجیب و غریبی داشتم :

1- از محمودآبادمازندران اومدم ساکن شاهین شهر اصفهان شدم.

2- چکمه های رضاخانیم (!!!!!!) را آویزون دیوار کردم.

3- از فضای کار امنیتی ، وارد فضای کار صنعتی شدم.

4- بجای حکم نوشتن برای آدمها ، برنامه نوشتن ربات ها را انجام میدم.

5- با کسایی که یه روزی بهشون به چشم کافر نگاه میکردم سریه سفره نشستم و باهاشون هم کلام شدم.تازه فهمیدم مسلمونی و انسانیت به زبون و ریا نیست.گاهی از این کافرها(!!!!!) از مسلمون ها هم مسلمون ترند.

6- ........

وهزاران تغییر و تحول دیگه.

هم تغییرات خوب و هم تغییرات بد.اکثرشون هم ناگزیر...

ولی راضیم به رضای خدا.

از این به بعد سعی میکنم مثل قبل پرانرژی و مداوم به اینجا سر بزنم...


پاورقی نامه:


نتیجه ی همه ی استخاره ها "خیر" است

اگر به نیت "تــــــو" واشوند قــــرآن ها

رفاقت تعطیل....!!!!!


چقدر زود آدم ها رنگ عوض میکنند.وقتی به چندسال گذشته نگاه میکنم میبینم زمانی که به قول معروف ترفیع گرفتم و یه پست دهن پر کن گرفتم دو دسته آدم دورم جمع شدند.

دسته اول کسانی که قبل از مسئولیت گرفتنم هم باهام خیلی خوب بودند و الان هم براشون ( حتی بیشتر از قبل ) قابل احترامم و همیشه من را شرمنده رفتارشون کرده اند.

اما دسته دوم یه عده آدم با الفاظ چاپلوسانه و پاچه خوارانه دورم جمع شدند.هر روز میومدند و میرفتند و قربون صدقه میرفتند.بعد از نیم ساعت قربون صدقه رفتن درخواستشون را میگفتند و من هم به خاطر حرمت دوستی و رفاقت درخواست یا مشکلشون را حل میکردم

طرف میرفت تند روی و یا کند روی میکرد ، میومد پیش من التماس و ناله میکرد.منم با آغوش باز کمکش میکردم.

طرف میرفت اشتباه و خطا میکرد ، میومد جلوی من بغض میکرد ، من هم میرفتم هزارتا رییس و مافوق را میدیدم که از اشتباهش بگذرند.

هزاران هزار بار واسه دوستان (!!!!!!) و رفقام (!!!!!!) تا مرز اخراج و تنبیه و توبیخ رفتم ولی پشتشون را خالی نکردم.

مدتی هستش که اون میز و صندلی عمرش تموم شده.مثل همه میز و صندلی ها.

نیستید رفتار اونهایی که واسشون از خودم گذشتم را ببینید.


(با من غریبه اند آنهایی که روزی برایشان از همه چیز گذشتم.همه چیز....!!!! )


پاورقی نامه:

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت

این سیب را برای چه قسمت نمیکنی؟

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام

این کلبه را دوباره مرمت نمیکنی؟

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد

گرچه تو هیچ وقت رعایت نمیکنی

فارغ التحصیل شدم


و بالاخره من هم فارغ التحصیل شدم.....

فارغ التحصیل در مقطع کارشناسی رشته فناوری اطلاعات گرایش امنیت از مرکزآموزش عالی جهاد دانشگاهی بابل

در تاریخ 10 بهمن ماه 1392 دانشگاهمون مراسم فارغ التحصیلی برگزار کرد و ما شدیم مهندس.......

برای دیدن همه تصاویر و توضیحات به ادامه مطلب برید.در ضمن تصویر سوتی دانشگاه هم گذاشته ام...




 
ادامه مطلب ...

پدرم آسمانی شد...



یادش بخیر وقتی که توی زندگیم دچار مشکلات میشدم ، وقتی گرفتاری واسم پیش میومد اول به خدا توکل می کردم، بعدش به خودم میگفتم یه بابا دارم که همه جا ازم حمایت میکنه و پشت و پناهمه....

سه ماه پیش بابام آسمونی شد.در تاریخ 23 شهریور ماه در یک سانحه رانندگی در آنکارا پدرم به دیار باقی شتافت.و هنوز نتونستم باورکنم که دیگه تنهام.......

از روزی که بابا رفته یک روز نیست که گریه نکنم.یک روز نیست که دلم نگیره.یک روز نیست که خوابش را نبینم.هنوز هر روز صبح به موبایلش زنگ میزنم تا شاید فقط یکبار ، فقط و فقط یکبار دیگه صداش را بشنوم......

آه ه ه ه ه ه که چقدر امتحان های خدا سخته......

(( لینک خبر فوت پدر در سایت تابناک ))




پاورقی نامه:
گردش دور قمر را نه تو دانی و نه من
وقت اعلام سفر را نه تو دانی و نه من
تا که هست سایه پر مهر پدر بر سر ما
به خدا قدر پدر را نه تو دانی و نه من

دولت اعتدال ، سرهنگ بی خیال ، دل بی قرار .....

سیاسیه:

هجده سالم بود.یه روزی یه مردی لاغر اندام، سبزه، فقیر، خاکی و با ادبیات خودمونی شد رییس جمهور.گفت دولتم دولت مستضعفینه.

گفتیم دیگه همه چیز درست شد.دیگه این همه کارها را ردیف میکنه.

هشت سال گذشت و بهتر که نشد بدتر شد.

حالا بیست و شش سالمه. یه مرد توپول ، سفید ، مایه دار ، باکلاس و با ادبیات حوزه ای شد رییس جمهور.میگه دولتم دولت اعتداله.

دارم فکر میکنم هشت سال دیگه که سی و چهار سالمه.......


خودمونیه یک :

دو دستی چسبیده به صندلیش.یکی نیست بهش بگه سرهنگ، سی سال روی این صندلی نشستی چیکار کردی که میخوای با تمدید بازنشستگیت کاملش کنی...!!!!!

یه روزی همرزم های تو از زن و بچه و مادر و پدر و جونشون گذشتند برای دیگران.فکرش هم میکردی تو یه روزی از صندلیت نگذری برای دیگران.کاش درکمون از موهبت های خدا انحصاری نبود.


خودمونیه دو:

هی مینویسم و هی پاک میکنم...

نمیتونم روی کاغذ بیارم اونچیزی که توی ذهنم داره منفجر میشه.دلم می خواست میتونستم یه قلم دستم بگیرم و اونچیزی که داره از درون آزارم میده را روی کاغذ می آوردم.احساس میکنم نگه داشتن این همه حرف توی ذهن و دلم یه روزی داغونم میکنه.

کاشکی سکوت آدم هم صدا داشت تا مردم میفهمیدند اون کسی که هر روز با لبخند باهاشون سلام میکنه داخلش زلزله ای از گفته های نگفته ست.

باز هم سر درد...

فکر کنم احساس من را فقط پروفن و صدای محمدعلیزاده درک میکنه.چون جدیداً اونها هستند که آرومم میکنه.....


پاورقی نامه:

غم دنیاست، وقتی عشقت دور از اینجاست

وقتی دل بی رمق و خسته و تنهاست

غم دنیاست، دل آدم بشه حساس

وقتی عشقت تو دلش نباشه احساس

غم دنیاست، وقتی عشقت بد شه خیلی

وقتی که به تو نداشته باشه میلی

غم دنیاست، وقتی خوابش را ببینی

اما هیچوقت نتونی پیشش بشینی

برگشتم ، خوابهای پیاپی ، باران....


اول یه تصویر جدید از خودمون... که بدونند ما هنوز زنده ایم.نمردیم.فقط یه مدت نبودیم همین



خودمونیه:

حدود چند ماهی میشه که اینجا ننوشتم

این چند ماه زندگی ما شده بود داستان هزارویک شب.....

هزارویک اتفاق جورواجور افتاد.

از دیدن خیلی از عزیزان دور از نظر تا تکرار گناهان توبه شده.

از رفتن تا لب تیغ اتفاق و حادثه تا آرامش با بهترینم ( شما بخونید مخاطب خاص )

ولی همه اینها دلیل نشد که دلم واسه اینجا تنگ نشه.واقعاً نیاز داشتم برگردم و اینجا بنویسم.حتی اگه با خوندنش مثل همیشه اذیت بشید.


محرمانه ایه:

مدتیه خواب های عجیب و غریب میبینم.

خواب آرامگاه شهدا.... خواب کوچه و محله خودمون توی زادگاهم.... خواب غربت باتلاق حور و نگهبانان همیشه زنده اش..... خواب گریه های خیلی زیاد.... خواب بارون.... خواب اون سید بزرگوار که هر وقت میبینمش کلمه هام تموم میشه واسه توصیفش....

انشالله خدا حفظش کنه....


پاورقی نامه:

بیبن گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس

نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست

تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم

هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خسته ام


دلم تنگ میشه بیش از حد... دلم تنگ میشه بیش از حد

رفع غیبت؛ خاک توسری؛ فیس بوکیه؛ تدبیرفرماندهی!!!!

و امروز پس از چهل و شش روز غیبت ناموجه در این وبلاگ، مجدداً اعلام حضور می کنیم.تا شاید مهر بطلانی باشد بر این همه شایعه از قبیل : مرگ و میر و ازدواج و زندان و بازداشت و بیماری و خودکشی و فرارمغزها و ترور و آدم ربایی و گروگانگیری این حقیر...

البته استکبار جهانی و صهیونیسم آدمخوار قصد داشت من را به همراه محمودخان احمدی نژاد بدزده ولی فعلاً در رفتیم......


خودمونیه:

نامبر وان

شما را به جون مادرتون بگید چه خاکی توی سرم بریزم.تا این کتاب های کوفتی را باز میکنم درس بخونم خوابم میگیره!!!!!

یه بار نشستم حساب کردم روزایی که می خوام درس بخونم حدود 15 ساعت میخوابم!!!!!!


نامبر دو

یه روایت هست که میگه با هر عضوی که بیشتر گناه کردی به شکل همون وارد جهنم میشی.

قابل توجه بعضی ها...!!!  از ما گفتن بود.


نامبر سه

یه صفحه توی فیس بوک ( نعوذبالله ) واسه خودمون باز کردیم.گفتیم یه سرچی بکنیم ببینیم کدوم یکی از همکلاسیامون یا دوستانمون یا همسایه هامون را پیدا میکنیم.

خدایا ما را با کیا کردی هفتاد میلیون؟؟؟؟؟


شغلیه (ویژه همکاران):

خدا بهت صبر بده آقای اکبریان

من که دیگه دهنم سرویس شد با این کلمه ی تدبیر فرماندهی!!!!!

یکی نیست به این فرمانده هان با تدبیر(!!!!!) بگه آخه شماها تا کی باید سزارین فکری داشته باشید و تدبیر به دنیا بیارید؟؟؟؟؟

یادش بخیر یه زمانی بالای دفتر همه فرماندهان مینوشتند:

ما همه سربازیم... فرماندهی ازآن توست یامهدی....


پاورقی نامه ( هدیه به فرمانده عزیزم سرگرد مجتبی اکبریان):

دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتراست

شصت و شاهد هردو دعوی بزرگی می کنند

پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است

آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون

آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبرکن

روی دریا کف نشیند قعر دریا گوهر است

سلطان عشق و ادب عباس....


به خدا نمی دونم چی بنویسم

زمان نوشتن برای ابوالفضل العباس (ع) که میرسه قلم می ایسته....

هر چی می خوام بنویسم فقط یه مطلب روی کاغذ میاد:

سلطان عشق و ادب ؛ عباس



به احترام سلطان عشق و ادب عاشقانه می گریم....

به احترام سلطان عشق و ادب لباس سیاه می پوشم....

به احترام سلطان عشق و ادب شادی را بر خودم حرام می کنم....

شاید مهدی زهرا(ع) به حرمت قطره قطره خون سرور و سالار شهیدان حسین(ع) و به احترام ماه منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع) ؛ لحظه ای از من سرتا به پا خطا خوشنود شود....


یا مهدی آل محمد(عج)؛ بپذیر تسلیت و تهنیت ما را ........


پاورقی نامه:

شب آییـــــنه داران را سپیـــــده

حسیـــــــن بن علی را نور دیده

تمام عمر را یا ایــــهـاالنــــــــــاس

تپش های دلم می گوید عباس