به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

ریاضیات بی رحم - بهانه تو


یه زمانی رفتم هنرستان و رشته ی فنی را انتخاب کردم که دیگه سروکاری با ریاضی و انتگرال و دیفرانسیل و این چرت و پرتها نداشته باشم.


نمیدونستم توی کارشناسی همین انتگرال و مشتق و مثلثات که از دستش فرار میکردم (بلانسبت) دهههههههههنمون را چهارباند آسفالت میکنه...


..........


گاهی وقتا هوای دل انگیز صبح هم واسه آدم سنگین و غیر قابل تحمل میشه.


گاهی وقا به پشت سرت که نگاه میکنی و سایه و رد پای خودت را میبینی احساس میکنی سایه و رد پات هم روی دوشت سنگینی میکنه.


این روزها دلم همش بهانه ی تو را میگیره...


کاشکی به اندازه سر سوزن هم مثل من فکر میکردی.فقط به اندازه ی سر سوزن...


یا که ای کاش به اندازه سر سوزن بهانه های دلم کم میشد...

 

پاورقی نامه:

روبه تو سجده میکنم دری به کعبه باز نیست

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

 

مرا به بند میکشی از این رها ترم کنی

زخم نمیزنی به من که مبتلا ترم کنی

از همه توبه میکنم بلکه تو باورم کنی

رویایی که همچنان در رویاهایم دیدنی است...

متن زیر برگرفته از کتاب رویاهای یک بی نام و نشان نوشته مهدی مظفری (نویسنده در بندکه هیچوقت کتابش به چاپ نرسید می باشد.


به احترام مهدی مظفری:


(...


رویایی که همچنان در رویاهایم دیدنی است...

آرزوی دست یافته هیچوقت هایم.

دل مشغولی نوجوان پرآرزو و خیال شیرین شب ها و روزهای تنهایی...

خواب گذشته های دور و رویای خاطره ها و آرزوی بر باد رفته.

هفدهم مهر تولد همه ی نداشته های داشته در رویای من است.

به امید تکرار دیدن رویای رویت...

قاصدکها... به او بگوئید دوستش دارم...


...)

 

پاورقی نامه:

دستهایت را به من بسپار آری دیر نیست

این جدایی بین دلها حاصل تقدیر نیست

من شبیه حرفهای سست مردم نیستم

آنچه داری در خیالت از من این تصویر نیست

می نویسم از جدایی های اجباری ولی

هیچ یک از خاطراتم قابل تکثیر نیست

بعدتو باید دوباره با خودم خلوت کنم

حیف حالا چاره ای دیگر بجز تغییرنیست

میرسد صبحی که خواب از چشمهایت می پرد

آه عاشق بر دل معشوق بی تاثیر نیست

بی جهت دنبال یوسف در خیابانها نگرد

خوابهای عاشقانه قابل تعبیر نیست

خدا هم تنهاست...

تنهایی از دیدگاه هر کسی یه معنایی داره.


یکی میگه تنهایی یعنی بدون کسی بودن.یکی میگه تنهایی یعنی بی عاطفه بودن.یکی میگه تنهایی یعنی اونی که دوستش داری دوستت نداره.یکی میگه تنهایی یعنی اون کسی که دوستت داره را دوست نداری.یکی میگه......


ولی همه انسان ها تنهایی را تجربه کردند.گاهی وقتا تنهایی آدم یک روز طول میکشه. گاهی وقتا یک ماه یا شاید یک سال.

گاهی وقتا هم یک عمر...!!!


ولی اگه باچشم های باز نگاه کنی میبینی که این تنهایی ها به معنی واقعی کلمه به صورت تنهایی مطلق نیست.چون حتی اگه هیچ کسی را نداشته باشی باز هم یه کسی اون بالا هست که هواتا داره و بهت نگاه میکنه و به معنی واقعی دوستت داره.


ولی تا حالا به این فکر کردی که خدا تنهاییاش را چیکار میکنه؟ اصلاً به آدم های خوب فکر میکنه یا آدم های بد؟اصلاً فکرکردن که نیاز ساخت آینده ست... پس خدا که از آینده خبر داره فکر هم میکنه؟اگه فکر نمیکنه پس چه جوری قضاوت میکنه؟اصلاً با فکر قضاوت میکنه یا بدون فکر قضاوت میکنه؟چون قضاوت کرده و به این نتیجه رسیده که خیلی ها تنها باشند...!!!!!


الهی قربونت برم که همه تنهاییات به خاطر گناه های امثال منه...

کاشکی می تونستم تنهاییات را پَرپَر کنم...


پاورقی نامه:


توآهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو را دارم

واسه برگشتنت هرشب درا رو باز میزارم

خوشا به حالت ای روستایی


اون قدیما که تازه اومده بودیم مازندران ( یعنی یه چیزی حدود 10 12 سال پیش ) توی یه روستای خیلی ساکت و آروم ساکن بودیم.


اون روستا طبیعت خیلی قشنگی داشت.مردم ساده و بی آلایش و مهربون، هموای پاک، شالیزارهای خیلی بزرگ و پهن که بوی برنجشون را میشد تمام روز احساس کرد، سبزه زار های مرطوب، درختای پرتقال و نارنج....


شاید فکر کنید دارم یه سرزمین خیالی یا یه داستان را تعریف می کنم ولی اون روستا همه ویژگی های قشنگ و رویایی را داشت.


خونه ما یه ساختمون قدیمی 150 متری بود که وسط یه باغ 800 متری قرار داشت.اون باغ پر بود از درختای پرتقال و نارنج و نارنگی.یه درخت گوجه سبز( آلوچه) و یه درخت ازگیل هم داشت.


حدود دو سال اونجا ساکن بودیم و بعد اومدیم شهر...


و این اومدن به شهر ما را از همه اون نعمت ها محروم کرد.


امروز صبح که داشتم میرفتم سرکار وقتی سروصدای ترافیک و داد و هوار مردم و شلوغی پیاده رو ها را دیدم به اندازه همه عمرم حسرت اون خونه و اون روستا را خوردم.


میگند مردم شهرنشین متمدنند.یک تار موی روستاهای شمال و طبیعت آرومش می ارزه به تمام تمدن بشر توی شهرهایی که حتی نمیشه توی هواش یه نفس عمیق کشید.


پاورقی نامه:

گفته بودی که چرا محو تماشای منی


آنچنان مات، که یک دم مژه بر هم نزنی


مژه بر هم نزنم، تا که زدستم نرود


ناز چشم تو، به قدر م‍‍‍‍‍‍‍ژه بر هم زدنی