یادش بخیر قبلاً بچه ها همه دور هم جمع میشدیم و یه ساندویچی، املتی، نون و پنیری به رگ میزدیم.
یا دونگش را میدادیم یا یکی را تلکه میکردیم که بایدبه میمنت یه چیزی سور بدی.....
ناگفته نمونه که دو سه باری هم من تلکه شدم.نوش جونشون.....
این تصویر زیر وقتیه که آقای اکبریان را مجبورش کردیم بهمون سور بده.فکرکنم به مناسبت خرید ماشین بود.البته مناسبتش مهم نیست مهم ساندویچه بود که خوردیم.......
تصویر بالااز راست:مرتضی قاسمی - حسین مسلمی
زمانی هم که داخل دفتر غذا میخوردیم یه سفره از جنس روزنامه بود که کف اتاق پهن میکردیم و حمله به غذا.....
تصویر بالا:مهندس شهروز جلالی - سرگرد مجتبی اکبریان - حاکمی
دلم یه دوست خواست
شدیدااااااااا و عجیبااااااااااااا و غریبااااااااااااا


























بلی
دوست داشتم وبتووووووووووووووووووووووو
من هم شدیدااااااااوعجیبااااااااااااو غریباااااااااااااااا











ارادتمندم