همیشه چهره ی او روبروی من است.در هیاهو، در سکوت، در سجود، در رکوع، در قنوت...
گاهی فراموش می کنم که هوشیارم یا ....
آنقدر خاطرش برایم عزیز است که هنگام فکر کردن به او، ذهنم را غرق امواج متلاطم اقیانوس افکارم میکند.
شاید دلیل نبودنش، اشتباهات من است.
شاید دلیل نداشتنش، نخواستن اوست.
شاید اصلاً تنها نباشد.
شاید من احساسی غلط دارم و این منم که تنهایم.
شاید غرورم اجازه نمی دهد که باور کنم تنهایم...
دارم نوایی می شنوم، دارد با افکارم بازی میکند...!!! گلبانگ اذان است...
و در انتها یک سوال:
من به او فکر می کنم، آیا روزی او به من فکر خواهد کرد؟
وبلاگت خوب شده.
به خدا گفتم قلبم را ربوده اند.فرمود قبل از من...
من به او فکر می کنم، آیا روزی او به من فکر خواهد کرد؟
کاش جواب میداد
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
دیریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
فاینما تولوا فثم وجه اللّه
چهره ی جان خدا هر طرف پیداست.
تو می بینییش وقت اذان من مطمئنم.
وقتی آستین بالا می زنی!!!
سلام

متن زیبا بود.هنوز وقت نکردم بقیه مطالبتونو بخونم
بله منم لینکتون کردم
گاهی در خیالم به خیالش می روم
سلام ..چند خط اول رو که خوندم تو ذهنم گفتم بیام بگم چشم ملیح خانوم روشن !
..جدن قشنگ بود.. اگه درست گرفته باشم ..باید بگم و" ونحن اقرب الیه من حبل الورید" اوهم به تو فکر میکند..