
دخترک کبریت فروش
برگشت , چه بزرگ شده بود ...
گفتم: پس کبریت هایت کو؟
پوزخندی زد گونه اش آتش بود سرخ، زرد
گفتم:میخواهم امشب با کبریت هایت شهر را به آتش بکشم!
نگاهی انداخت..... تنم لرزید....
گفت: سالهاست تن می فروشم . می خری؟؟!
.
.
.
.
دیشب گرسنه بود ، دختری که مُرد ...
چه آسان به خاک پس دادیمش ...
و همسایه اش زیارتش قبول
دیشب از سفر رسید ، مکه رفته بود
از این دخترهای کبریت فروش و از این همسایه خیلی توو ایران اسلامی داریم!!!!!!!!!!!!
ولی کسی نیست که ببینه.
اتفاقاً همه میبینیم و اصلاحش نمی کنیم...
من شما رو با عنوان تارنمای محمد آقایی لینکتون کردم.
ممنون از حضورتون
دقیقاً....
سلام.ممنون از حضورتون.راستی اخر این رمزتونو ندادید
زمانه بدی شده.کاش اونها که برای یک شب خرجهای خیلی سنگین میکنند یا مرتب سفر زیازتی میرند می دونستند که یه روزی باید جواب پس بدند.
آهنگ وبلاگتون عالیه
سرشار از آرامش
....
خودم هر شب بیشتر از 10 مرتبه گوش می کنم
سلام
ممنون که وبلاگ ما رو قابل دونستی..
منو با عنوان: اینجا عاشقی هنوز مرسوم است.. لینک کن لطفا و بگو من با چه عنوانی لینک کنم.
ممنون.
اول سلام
دوم اینکه مرسی که بهم سر زدی و نظر دادی
امیدوارم بازم بیای پیشم
سوم این که اگه تو پیوندات باشم خوشحال میشم
چهارم اینکه وبلاگ های خوبی داری و بنظر من اگه تمام انرژیتو بزاری رو یکی بهتر جواب می گیری
اما در کل خوب بود
با امید دیدار مجدد
سلام
ممنونم که سر زدید...
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدشو از دور خدایا می گفت
سلام ..
وای چه طعنه ای ..
واقعا ما را چه می شود ....؟
سلام ممنون که میاین و نظر میدید.
چرا آپ نمیکنین؟
سلام
مدتی هست که سرم خیلی شلوغه
حتماً میام و آپ می کنم