امروز یکی از دوستای قدیمیم را دیدم.
یادش بخیر هر روز باهم میرفتیم باشگاه.تمام طول روز را با هم میگذروندیم.امکان نداشت 5 دقیقه کنارش بشینی و از خنده غش نکنی.تمام کارهاش کمدی بود.تمام حرفاش جوک و طنز بود.کارمون از صبح تا غروب خندیدن بود.
چه زود گذشت.امروز بعد از 3 سال دیدمش.وقتی باهم دست دادیم دیدم هنوز هم دستاش مثل قدیم قوی و پر انرژیه.کسی نبود که بتونه مچ فرشید را بخوابونه یا بتونه کمرش را بزنه زمین.ولی...
ولی امروز که تو چشماش نگاه کردم یه فرشید جدید دیدم.فرشید بزرگ شده.دیگه اون حالتهای قدیم تو صورت و لحن حرف زدنش نبود.با یه صدای مردونه خیلی کلفت گفت:چه خبر محمدجان... اینطرفا...
آدم بزرگ که میشه خیلی چیزها را به دست میاره ولی خیلی چیزهایی را هم از دست میده.آدمی همیشه تو اوج خوشی و خنده هم که باشه وقتی به یاد خاطرات قدیمش می افته میگه کاشکی اون روزا تموم نمیشد و یا کاشکی به قدیم برمیگشتیم...
کوچیک که بودیم فرشید خیلی سر به هوا بود ولی الان شنیدم که کاسب شده.یه فروشگاه لوازم یدکی خودرو داره و انگار چندسال پیش هم ازدواج کرده.
دیگه باید بابا شده باشه.چه با مزه: بابافرشید....
سلام
خوبید؟
دیدن دوستای قدیمی خیلی لذت بخشه.
خوش به حالتون.
سلام

ممنون، خوبم
حالا حسودیت شده ؟
خب تو هم برو زن بگیر ، بعد تو هم کلی عوض میشی ............
عجب راهنمایی خوبی....
چرا به فکر خودم نرسیده بود؟؟؟
دیدار دوستان قدیمی همیشه دلچسبه.بخصوص اونایی که باهاشون خاطره های خوب داری....
همین خاطراته که زندگی را واسه من شیرین تر میکنه.....
لطفا راهنمایی اون کیجا شمالی را جدی نگیر
وگر نه..................................................
نگا دوستتون داماد شد شما هنوز سردرگمی
داماد که شد هیچ، بابا هم شد....

من قصد ادامه تحصیل دارم...