به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

می خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

 

پاورقی نامه:

کاش معنی سکوت هم شنیدنی بود...، شاید اینگونه معنی سکوتم را میفهمید

من انار را دوست دارم...



یک پیشنهاد:

‌‌‌(... ما که پول واسه جهانگردی نداریم.بخاطر همین شما را به وبلاگ جهانگرد که دستنوشته های دوست عزیزم محمد شورمستی است دعوت میکنم ...)

 ************************************************

از پیر پرسیدم علت بوی انار خوابهایم چیست:


نگاهی پر معنا به دستانم انداخت و گفت:

دیشب غریبه ای به باغ رویاهای شهر وارد شده.تو دیشب انار دزدیدی؟


ای کاش به پیر دروغ نگفته بودم. دروغ گفتم و امروز تاوانش را پس میدهم.


وقتی که اینجا بودی تمام لحظاتم رنگی بود.


با اینکه با من نبودی ولی تصور بودنت اتاق کوچکم را رنگی کرده بود.

ولی اکنون خوابهایم نیز سیاه و سفید است.


حتی طعم انار را نیز فراموش کرده ام...

 

پاورقی نامه:

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند

معنی کور شدن را گره ها میفهمند

سخت بالا بروی ساده بیایی پایین

قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند

یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن

چشمها بیشتر از حنجره ها میفهند 

کودکان کار


 " تا کنون عاشق شدی... "


با این جمله تمام افکارم پرید.داشتم در افکارم غرق می شدم.


نگاهش کردم.پسرکی سبزه با بینی درشت و آبروهایی نامتقارن.لبهایی ضمخت و صورتی که هیاهوی فقر و نیاز در او بیداد میکند.


سفیدی چشمانش قرمز شده بود.قطره های عرق پیشانیش باعث سوزش چشمانش میشد.


خیلی سخت است که کودکی 10 ساله به جای درس خواندن و شادابی های دوران کودکی مجبور باشد زیرآفتاب یا باران کیسه های سنگین را جابجا کند...


با لبخندی پاسخ دادم: " آری... خیلی وقت است که عاشقم... تو هم عاشق شدی؟ "


فقط سکوت کرد...


چند روزی بود که متوجه شده بودم چشمان کودکانه اش عاشق دوچرخه ی قرمز رنگی شده که در ذهن او دست نیافتنی است.


چقدر عشقش زلال است.


پاورقی نامه:

کاش آن بزرگمرد کوتاه قامت رجائی لقب که مدعی است در کشورمان کسی نیست که شب گرسنه بخوابد نیم نگاهی هم به کودکان کار میکرد.

مسلمانان... فردا جواب خدا را چه میدهیم...

ریاضیات بی رحم - بهانه تو


یه زمانی رفتم هنرستان و رشته ی فنی را انتخاب کردم که دیگه سروکاری با ریاضی و انتگرال و دیفرانسیل و این چرت و پرتها نداشته باشم.


نمیدونستم توی کارشناسی همین انتگرال و مشتق و مثلثات که از دستش فرار میکردم (بلانسبت) دهههههههههنمون را چهارباند آسفالت میکنه...


..........


گاهی وقتا هوای دل انگیز صبح هم واسه آدم سنگین و غیر قابل تحمل میشه.


گاهی وقا به پشت سرت که نگاه میکنی و سایه و رد پای خودت را میبینی احساس میکنی سایه و رد پات هم روی دوشت سنگینی میکنه.


این روزها دلم همش بهانه ی تو را میگیره...


کاشکی به اندازه سر سوزن هم مثل من فکر میکردی.فقط به اندازه ی سر سوزن...


یا که ای کاش به اندازه سر سوزن بهانه های دلم کم میشد...

 

پاورقی نامه:

روبه تو سجده میکنم دری به کعبه باز نیست

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

 

مرا به بند میکشی از این رها ترم کنی

زخم نمیزنی به من که مبتلا ترم کنی

از همه توبه میکنم بلکه تو باورم کنی

خدا هم تنهاست...

تنهایی از دیدگاه هر کسی یه معنایی داره.


یکی میگه تنهایی یعنی بدون کسی بودن.یکی میگه تنهایی یعنی بی عاطفه بودن.یکی میگه تنهایی یعنی اونی که دوستش داری دوستت نداره.یکی میگه تنهایی یعنی اون کسی که دوستت داره را دوست نداری.یکی میگه......


ولی همه انسان ها تنهایی را تجربه کردند.گاهی وقتا تنهایی آدم یک روز طول میکشه. گاهی وقتا یک ماه یا شاید یک سال.

گاهی وقتا هم یک عمر...!!!


ولی اگه باچشم های باز نگاه کنی میبینی که این تنهایی ها به معنی واقعی کلمه به صورت تنهایی مطلق نیست.چون حتی اگه هیچ کسی را نداشته باشی باز هم یه کسی اون بالا هست که هواتا داره و بهت نگاه میکنه و به معنی واقعی دوستت داره.


ولی تا حالا به این فکر کردی که خدا تنهاییاش را چیکار میکنه؟ اصلاً به آدم های خوب فکر میکنه یا آدم های بد؟اصلاً فکرکردن که نیاز ساخت آینده ست... پس خدا که از آینده خبر داره فکر هم میکنه؟اگه فکر نمیکنه پس چه جوری قضاوت میکنه؟اصلاً با فکر قضاوت میکنه یا بدون فکر قضاوت میکنه؟چون قضاوت کرده و به این نتیجه رسیده که خیلی ها تنها باشند...!!!!!


الهی قربونت برم که همه تنهاییات به خاطر گناه های امثال منه...

کاشکی می تونستم تنهاییات را پَرپَر کنم...


پاورقی نامه:


توآهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو را دارم

واسه برگشتنت هرشب درا رو باز میزارم

خوشا به حالت ای روستایی


اون قدیما که تازه اومده بودیم مازندران ( یعنی یه چیزی حدود 10 12 سال پیش ) توی یه روستای خیلی ساکت و آروم ساکن بودیم.


اون روستا طبیعت خیلی قشنگی داشت.مردم ساده و بی آلایش و مهربون، هموای پاک، شالیزارهای خیلی بزرگ و پهن که بوی برنجشون را میشد تمام روز احساس کرد، سبزه زار های مرطوب، درختای پرتقال و نارنج....


شاید فکر کنید دارم یه سرزمین خیالی یا یه داستان را تعریف می کنم ولی اون روستا همه ویژگی های قشنگ و رویایی را داشت.


خونه ما یه ساختمون قدیمی 150 متری بود که وسط یه باغ 800 متری قرار داشت.اون باغ پر بود از درختای پرتقال و نارنج و نارنگی.یه درخت گوجه سبز( آلوچه) و یه درخت ازگیل هم داشت.


حدود دو سال اونجا ساکن بودیم و بعد اومدیم شهر...


و این اومدن به شهر ما را از همه اون نعمت ها محروم کرد.


امروز صبح که داشتم میرفتم سرکار وقتی سروصدای ترافیک و داد و هوار مردم و شلوغی پیاده رو ها را دیدم به اندازه همه عمرم حسرت اون خونه و اون روستا را خوردم.


میگند مردم شهرنشین متمدنند.یک تار موی روستاهای شمال و طبیعت آرومش می ارزه به تمام تمدن بشر توی شهرهایی که حتی نمیشه توی هواش یه نفس عمیق کشید.


پاورقی نامه:

گفته بودی که چرا محو تماشای منی


آنچنان مات، که یک دم مژه بر هم نزنی


مژه بر هم نزنم، تا که زدستم نرود


ناز چشم تو، به قدر م‍‍‍‍‍‍‍ژه بر هم زدنی 

ثبت نام دانشگاه - سفر نیویورک محمود و اسفندیار

خودمونیه:

1- همین دیروز بود که سال جدید را آغاز کردیماااااا.... چشم به هم زدیم شش ماه از سال گذشت...

جوونی کجایی که یادت بخیر...

2- دانشگاه جدید ثبت نام کردم.بهش میاد دانشگاه باحالی باشه.کارکنانش که برخورد خیلی خوبی داشتند.رییسش که مهندس جعفرنژادقمی معروفه.شهریه ش را هم کامل نگرفتند و گفتند تا آخر ترم وقت دارید بریزید به حساب دانشگاه....!!!!


سیاسیه:

باز این احمدی نژاد و مشایی دو سه روز چشم من را دور دیدند، سریع رفتند نیویورک هواخوری و عشق و حال.....

البته طبق اخبار نیمه موثق هر دوتاشون همسرانشون را هم با خودشون بردند.من دو تا حدس زدم:


اول اینکه احتمالاً از ترس اینکه محمود و اسفندیار اونجا فیلشون هوای هندوستان نکنه و یه موقع توی نیویورک شیطون گولشون نزنه و کارهای بد بکنند، بعد از یه کتک کاری مفصل خانوادگی مجبور شده اند که خانم هاشون را هم با خودشون ببرند.


دوم اینکه احتمالاً خیلی زن ذلیل هستند و دلشون واسه خانواده زیاد زیاد و زود زود تنگ میشه، دسته جمعی رفتند نیویورک که احساس غربت و اینجور چیزا بهشون دست نده.


مجید نظر تو چیه؟یعنی اینا واسه کار اداری رفتند نیویورک؟

مجید: پَ نه پَ..... رفتند اونجا دو رکعت نماز حاجت کنار مجسمه آزادی بخونند...


پاورقی نامه:

گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن آینه آنقدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست!؟

بی سبب تا لب دریا نکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت : هر خواستنی عین توانایی نیست

دعایم کنید.....

خودمونیه:


توی این مدتی که وبلاگ زده(!!!!!) شده بودم و مسائل خانوادگی باعث شده بود دل و دماغ انجام کارهای روزمره را نداشته باشم، اتفاقات جالبی افتاد.


به عنوان مثال:


یه پرینتر رنگی خریدم، سرکار خانم اسماعیلی(نویسنده وبلاگ پیراشکی و پیراشکی خور) را دیدم که وظیفه خودم میدونم برای کادوی تولدی که واسم پست کردند تشکر کنم.ایشون همیشه نسبت به من لطف داشته اند.....، با دانشگاه سابقم تسویه حساب کردم.......، پدر و مادرم دوباره رفتند اصفهان و خونه را دست من سپردند.جا داره برای قراردادن خونه خالی در اختیار من صمیییییییییییمانه ازشون تشکر کنم.قول میدم کمممممممممممممممممال استفاده و سواستفاده از خونه خالی را داشته باشم......، در آسمون باز شدو یه پول قلمبه دستم رسید...، جدیداً شامپو بچه به موهام میزنم و ریزش موهام متوقف شده.....، طرقه ام شروع کرده آواز میخونه.....


کلاً یه عالمه اتفاق افتاد که میتونستم بیام و بنویسم و شما هم مثل همیشه به من افتخار بدید و بخونید.


ولی علت غیبتم مشکلات خانوادگی بود که هنوز حل نشده.خواهش میکنم دعا کنید که بتونم این مشکل بزرگ را پشت سر بگذارم و ختم به خیر بشه.

پاورقی نامه:

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

 

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

عید فطر مبارک

به امید روزی که با مهدی قائم آل محمد (عج) نماز عید فطر را بخوانیم؛ انشالله....


عید سعید فطر مبارک


تولدم مبارک...


و به همین سادگی یکسال دیگر را پشت سر گذاشتم...

و فقط در یک جمله:

تولدم مبارک...


پاورقی نامه:

مادرم داره از داخل آشپزخونه داد میزنه:

محمممممممممممممممممد، داری پیر میشیا...

مادر، نمی خوای زن بگیری؟؟؟؟