به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

به تارنمای محمد آقایی خوش آمدید

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى

بخور بخور.......

یادش بخیر قبلاً بچه ها همه دور هم جمع میشدیم و یه ساندویچی، املتی، نون و پنیری به رگ میزدیم.

یا دونگش را میدادیم یا یکی را تلکه میکردیم که بایدبه میمنت یه چیزی سور بدی.....

ناگفته نمونه که دو سه باری هم من تلکه شدم.نوش جونشون.....

این تصویر زیر وقتیه که آقای اکبریان را مجبورش کردیم بهمون سور بده.فکرکنم به مناسبت خرید ماشین بود.البته مناسبتش مهم نیست مهم ساندویچه بود که خوردیم.......



تصویر بالااز راست:مرتضی قاسمی - حسین مسلمی


زمانی هم که داخل دفتر غذا میخوردیم یه سفره از جنس روزنامه بود که کف اتاق پهن میکردیم و حمله به غذا.....



تصویر بالا:مهندس شهروز جلالی - سرگرد مجتبی اکبریان - حاکمی


گیله مردی از گلیرد....


دنبال دردسر زیاد میگرده...

گوشش هم به این حرفا بدهکار نیست.

هرجا حرف از اعتراض و گلایه و شکایته این اونجاست.نمی دونم چجوری خبر دار میشه ولی مثل موشک خودشا میرسونه...



این آقای اسماعیل زاده بچه خیلی خوبیه ولی به قول آقای اکبریان کلش بوی قورمه سبزی میده.

یعنی چی.....

یعنی اینکه زبونش زیادی سرخه....

آخه برادر من آدم که همش معترض نیست....

گاهی وقتا باید با شرایط کنار اومد.اگه کنار اومدی که هیچ ولی اگه کنار نیومدی خیلی غذاب میکشی.....

خودت که میدونی چیا میگم...

آره دیگه.... همون.......

آرزوهای محال


آنقدر تو را به زور نگه
داشته ام که گاهی حس میکنم
یک آدم برفی را با طناب بسته ام تا آب نشود...
عجب آرزوی محالی..!



حالا اشک هایم
شبیه تو شده اند !
گریه که می کنم ...
نمی آیند..!

مگسی را کشتم

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش
تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو
بیرونم کرد
مگسی را کشتم!

من آخرش متوجه نشدم.....!!!!!!!

من آخرش متوجه نشدم، میره اونجا چیکار میکنه......؟؟؟؟

اصلاً راست میگه اونجا میره یا اصلاً یه جای دیگه ای میره و به ما میگه اونجا میره.......؟؟؟


نه که بگم دروغ میگه ها.....

نه اصلاً اهل دروغ گفتن نیست، ولی آخه اخوی، ما آخرش مردیم از کنجکاوی(همون فضولی خودمون) که بفهمیم واسه چی میری عسلویه.......

آخه عسلویه چه خبره؟


هنوز نفهمیدی در مورد کی میگم؟

آقا مهدی را میگم دیگه...... آقا مهدی کیا





آقا مهدی جون من بگو واسه چی میری عسلویه یه مملکت پر آدم را نگران و دلواپس میکنی.

هی ما دلمون شور میزنه نکنه استکبار و اسرائیل و این اوبامای نامرد و دارودستش بدزدنت ببرنت اونور آب ما را بی کیا کنند.....


اونوقت این فرشاد خودمون میاد وسط و ادعای مهدی کیا بودن میکنه......

اون موقع چه جوری ثابت کنیم فرشاد، مهدی نیست.


مطمئن باش این کار را میکنه ها.......

چطور میرحسین میتونه بیاد ادعای رئیس جمهوری ایران را بکنه اما فرشاد نمیتونه بگه مهدی کیاست.....

از این فرشاد هرچی بگی برمیاد......



من و احسان دولتی.....

بازم سلام.حالتون خوبه.....؟

انشالله که خوبه.خیلی فکر کردم که این پست وبلاگ را چی بزارم و به این نتیجه رسیدم که نوبتی هم باشه نوبته احسان دولتیه(هم خونه زمان دانشجویی)


احسان دولتی، دانشجوی رشته شهرسازی، اهل تهران ، یه آدم بامزه، باحال، خوش صحبت و شطرنج باز خوب.

البته اینا بگم من از عید سال 89 شطرنج بازی نمی کنم و یه سری دلایلی هم واسه خودم دارم که شخصیه.


خلاصه....

چی میگفتم...؟؟؟؟آهان......

این احسات دولتی فقط یه نقطه ضعف داشت اونهم یکمی بدقول بود.

همین....

همیشه هم بدقولی نمیکرد ولی گاهی وقتا هم آدما حسابی میذاشت سر کار....


ولی بازم میگم پسر خیلی خوبی بود.

انشالله هرجا که هست موفق باشه.بگو انشالله.......


یادش بخیر.......

یادش بخیر......

انگار همین دو روز پیش بود که وارد دانشگاه شدم.خیلی زود گذشت.هم خاطرات تلخ داشت، هم خاطرات شیرین.ولی اینقدر خاطرات شیرینش زیاد بود که باعث میشه تلخهاش از یادم بره.

یادش بخیر......

هفته اول تونستم بچه هایی که اخلاقشون با من یکی بود را پیدا کنم و باهاشون رفیق بشم.حتی واسه خودمون هم یه تیم تشکیل دادیم.طی کمتر از یک ترم هم تیم ما شد زبان زد خاص و عام و شد آچار فرانسه دانشگاه.......

یادش بخیر......

این دانشگاه اولمه

دانشگاه علمی کاربردی مهستان سبز شمال تنکابن


 

حالا چرا گفتم دانشگاه اولم...

چون فقط دو ترم اونجا درس خوندم و ترم سوم و چهارما انتقالی گرفتم و رفتم دانشگاه فرهنگ وهنرواحدسه محمودآباد.البته عکس از اون دانشگاه دارم ولی از بس که کلاسش پایینه عکسش را نمیزارم


اینم عکس بچه های تیممون:



 

از بالا سمت راست: رامین صف شکن(شیراز)- فرشاد اسماعیل نژاد(نوشهر)- محمد مهدی کیا(تهران)

اون  که پایین تر از همه ایستاده هم خوده خودمم

البته آخر ترم یک هم یه نفر دیگه به تیممون اضافه شد.اونم کسی نیست به غیر از علی شکوری بچه دوهزار تنکابن(پسر مودب و با حال)